×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

lovly boys & girls

gambo

 سال دوم هنرستان بودم که با سارا دوست شدم نه اينکه همديگه رو دوست داشته باشيم نه ... چون هم مسير بوديم کم کم با هم دوست شديم سارا دختر بسيار زيبايي بود ... زيبايي معمولي نداشت چهره سبزه بسيار تند موهاي خرمايي و چشماي جادويي واقعا چشماي جادويي داشت بعضي زيبايي ها آدم رو زده مي کنه ولي خود من هنوز جادوي چشماي اون يادم نرفته ولي با تمام اين زيبايي خيلي آدم مغرور و ستمگري هم بود يعني از دوستي ها چه دختر و چه پسر خيلي سوء استفاده مي کرد ... من در تمام مدت دوستيمون خيلي براش فداکاري کردم خيلي از خودم مايه گذاشتم حتي وقتي که مشکلي براش پيش مي اومد من خودمو ضايع مي کردم که آبروي اون نره ... بگذريم ، سارا هم زمان با 5 تا پسر دوست بود ولي يکي از اونا سوگليش بود پسري که واقعا عاشق سارا بود اسمش محمد بود اينو هم بگم من در اون زمان اصلا به دوست پسر فکر نمي کردم نه اينه نخوام دوست بشم ولي در دوره ما خيلي بگير بگير زياد بود و من احساس مي کردم که ارزش نداره به خاطر دوست پسر بهم توهين کنن بنابراين از اول قيدشو زدم و از اونجايي که هميشه با يه دختر خيلي زيبا همراه بودم طبيعتا به چشم نمي اومدم تا اينکه يکبار محمد به اون گفته بود اين دوستت خيلي تنهاست و پيشنهاد کرده بود که يکي از رفقاش به اسم شايان با من دوست بشه ... من خودم خيلي دلم مي خواست از تنهايي دربيام ولي چون پيشنهاد از طرف يکي ديگه شده بود احساس کردم ممکنه اجباري باشه قبول نکردم ...ولي اونها خيلي اصرار مي کردن نمي دونم چرا هرچي بيشتر اصرار مي کردن من نظرم براي رد کردن قوي تر مي شد ... اصلا فکر نمي کردم با اين کارم سارا چه عکس العملي نشون مي ده ولي اون انقدر احمق و بچه بود که بخاطر اينکه من روي محمد رو زمين زده بودم و پيشنهاد دوستي با شايان رو قبول نکرده بودم بهش برخورده بود نقشه وحشتناکي براي من کشيد نقشه اي که تمام غرور و متانتي که در تمام سالهاي زندگيم ذره ذره جمع کرده بود يکباره دود شد و از بين رفت ... يه روز تلفن خونه زنگ زد من تنها بودم وقتي گوشي رو برداشتم پسري با صدايي بسيار غمگين و گرفته خواست با من حرف بزنه خوب منم باهاش صحبت کردم و اون ديگه هر روز سر ساعت معيني به من زنگ مي زد تا اينکه ديگه بهش عادت کردم و هر روز هرجا که بودم راس همون ساعت کنار تلفن بودم فقط حرف مي زديم نمي خواست منو ببينه و منهم از اين بابت خوشحال بودم چون من در يه خونواده خيلي خيلي مذهبي و متعصب زندگي مي کردم و دوستي با يه پسر هم کفر و هم جرم محسوب مي شد خلاصه اون شد شاهزاده روياي من ... با اون وقت تنهايي مو پر مي کردم ... من خودم اصولا خيلي رويايي و خيالباف هم بودم  تا اينکه روزي از من خواستگاري کرد و خواست که بياد منو ببينه اونقدر بهش علاقمند شده بودم و اونقدر احمق و نفهم بودم که قضيه رو به مادرم گفتم و اون هم به پدرم گفت و بقيه قضايا رو خودتون مي تونين حدس بزنين که چه جوري حيثيت من تو خونواده و فاميل رفت جالب اينجاست که من هر روز سارا رو در جريان تمام حرفام با اون پسر میذاشتم ... تا اینکه یه روز سارا بهم گفت اون محمد بود که با تو حرف می زد ... من ازش خواستم اینکارو بکنه چون می خواست به یه طریقی تو رو اذیت کنه می دونین با شنیدین این حرف چه حالی بهم دست داد ... من عاشق صدایی شده بودم که صاحبش رو نمی شناختم صدایی که هر روز به من زندگی می داد صدایی که قلبم رو به هیجان می انداخت صدایی که هر روز منتظرش بودم و بهش عادت کرده بودم سارا تمام رویاهای منو خراب کرد نمی خوام داستانم رو خیلی کش بدم ... دو سه سال بعد از اون من تو کلاس زبان با پسری آشنا شدم و بعد از یکسال باهاش ازدواج کردم... می خوام بگم بعد از این همه سال من هنوز اون خاطره و اون نارفیقی رو فراموش نمی کنم ولی ازش درس خیلی بزرگی کرفتم اینو نوشتم که شماها که دم از رفاقت و دوستی می زنین حواستونو جمع کنین و مراقب بهترین دوستتون باشین ... راستی چند وقت پیش سارا رو دیدم دو تا بچه داشت اونقدر پیر و شکسته شده بود که اول نشناختمش ... اون گفت که عاشق یه پسری شده و قرار بوده باهاش ازدواج کنه که قبل از عروسی فهمیده پسره سرطان داره ... بعد از اون با یه پسر دیگه ازدواج کرده که از اون دو تا بچه داشت ولی پسره معتاد بوده و به خاطر مصرف بیش از اندازه مواد مرده بود و اون مونده و دو تا بچه و خانواده ای که طردش کردن

 
شنبه 18 مهر 1388 - 10:11:55 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


gambo


gharare aval


ashegh shodim raft


d


nameye daniyal be pedar


ashkha o labkhandha


mehman kocholo


nazanin


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

7232 بازدید

2 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

20 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements